سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
jiyar
پنج شنبه 90 خرداد 5 :: 7:23 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم
آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم

با آسمان مفاخره کردیم تا سحر
او از ستاره دم زدومن ازتو دم زدم

او با شهاب بر شب تب کرده خط کشید
من برق چشم ملتهب ات را رقم زدم

تا کور سوی اخترکان بشکند همه
از نام تو به بام افق ها، علم زدم

با وامی از نگاه تو خورشیدهای شب
نظم قدیم شام و سحر را به هم زدم

هرنامه را به نام وبه عنوان هرکه بود
تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدم

تا عشق چون نسیم به خاکسترم وزد
شک از تو وام کردم و در باورم زدم

از شادی ام مپرس که من نیز در ازل
همراه خواجه قرعه ی قسمت به غم زدم

حسین منزوی- دفتر شعر کهربا و کافور





موضوع مطلب :
چهارشنبه 90 خرداد 4 :: 10:3 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

باغ باران خورده می نوشید نور،
لرزشی در سبزه های تر دوید:
او به باغ آمد، درونش تابناک،
سایه اش در زیر و بم ها ناپدید.

شاخه خم می شد به راهش مست بار،
او فراتر از جهان برگ و بر.
باغ، سرشار از تراوش های سبز،
او، درونش سبزتر، سرشارتر.

در سر راهش درختی جان گرفت،
میوه اش همزاد و همرنگ هراس.
پرتوی افتاد در پنهان او:
دیده بود او را به خوابی ناشناس.

در جنون چیدن از خود دور شد،
دست او لرزید، ترسید از درخت.
شور چیدن ترس را از ریشه کند:
دست آمد، میوه را چید از درخت.



سهراب سپهری- مجموعه ی آوار آفتاب




موضوع مطلب :
چهارشنبه 90 خرداد 4 :: 10:0 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

*20 دلیل برای اینکه به مرد بودن خود افتخار کنید** :*
** *1. نام خانوادگی بچه هایتان تابع نام خانوادگی شما است.* 
*2 .مدت زمان مکالمه ی تلفنی شما حد اکثر 30 ثانیه است.* 
*3.برای یک مسافرت یک هفته ای تنها یک ساک کوچک دستی نیاز دارید.* 
*4.در تمام شیشه های مربا و ترشی را خودتان باز می کنید.* 
*5.دوستان شما توجهی به کاهش یا افزایش وزن شما ندارند.* 
*6.جنسیت شما در موقع استخدام مطرح نیست.* 
*7.لازم نیست کیفی پر از وسایل بی استفاده را همه جا به دنبالتان بکشید.* 
*8.ظرف مدت 10دقیقه میتوانید حمام کنید و برای رفتن به مهمانی آماده شوید.* 
*9.همکارانتان نمی توانند اشک شما را در بیاورند.* 
*10.اگر در 34 سالگی هنوز مجردید احدی به شما ایراد نمی گیرد.* 
*11.رنگ اجزای صورت شما در هر صورت طبیعی است.* 
*12.با یک دسته گل می توانید بسیاری از مشکلات احتمالی را حل کنید.* 
*13.وقتی مهمان به خانه ی شما می آید لازم نیست اتاق را مرتب کنید.* 
*14.بدون هدیه میتوانید به دیدن تمام دوستان و آشنایان بروید.* 
*15.می توانید آرزوی هر پست و مقامی را داشته باشید.* 
*16.حداقل 20 راه برای باز کردن در هر بطری نوشابه ی داخلی یا خارجی بلد هستید. 
 * *17.ضرورتی ندارد روز تولد دوستانتان را به خاطر داشته باشید.* 
*18.در تقسیم ارث سهم بیشتری می برید.* 
*19.احتمال مدیر شدنتان زیاد است.* 
*20.می توانید چند زن داشته باشید.(احتیاط! معلوم نیست خوشبخت شوید)*




موضوع مطلب :
چهارشنبه 90 خرداد 4 :: 9:55 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

*20 دلیل برای اینکه به زن بودن خود افتخار کنید :*

***1- نام هر گل زیبایی که در طبیعت است روی شما می گذارند.* 

*2- به راحتی و با اعتماد به نفس هر وقت که لازم بود گریه می کنید و غم و غصه
هایتان را در دل جمع نمی کنید تا سکته کنید.*

*3- آن قدر حرف برای گفتن دارید که هرگز کم نمی آورید.*

*4- عشق و هنر ابداع شماست.*

*5- زیبایی مخصوص شماست.*

*6- همیشه جوانتر از سنتان هستید و هیچکس نمی داند شما چند ساله اید.*

*7- بهشت زیر پای شماست.*

*8- همیشه تمیز و نظیف هستید.*

*9- همیشه مقداری پول برای روز مبادا دارید که جز خودتان هیچ کس از جای آن خبر
ندارد.*

*10-**حرف آخر را شما می زنید.*

*11- حق تقدم با شماست.*

*12- هرگز از فرط خشم نعره نمی کشید و کبود نمی شوید و خون به پا نمی کنید.*

*13- ضعیف کش نیستید و دق و دلی رئیس اداره تان را در خانه خالی نمی کنید.*

*14- نصف بیشتر از صندلی های دانشگاه را شما تصاحب کرده اید.*

*15- به‌ جزئیات‌ زندگی‌ و رفتاری‌ با دقت‌ نگاه‌ می‌کنید و آنها را در حافظه‌
خود جای‌ می‌دهید.*

*16- درصد کارکنان زن نسبت به کل کارکنان در حال افزایش مستمر است.*

*17- میانگین عمرتان بیشتر از آقایان است.*

*18- موفقیت مردان مرهون زحمات شما است.*

*19- مردان از دامن شما به معراج می روند.*

*-20 ****مجبور نیستید خانه به خانه بروید و خواستگاری کنید مثل خانم ها در
خانه می نشینید تا دیگران با کلی منت و خواهش و التماس و گل و هدیه
.......(البته اگر بیایند)**.*

 




موضوع مطلب :
چهارشنبه 90 خرداد 4 :: 9:46 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

من به فردا دلخوش

 روی یک کاج بلند

 مینوازم سازی،می فشانم بر باد

 تا که آبادی و آباد دلان،نغمه شادی را

دست و رو شسته ببیند به هنگام سحر.

 و چه پر طلعت و پر نقش و نگار

 چهچه سار قشنگ،پیر دل خسته از راه به دور ده را به تماشا میخواند.

 همه ساکن آن آبادی ,

سجده بر نیلوفر و کبوتر با بام

 سوره مهر به دریا خواندند. 

 من هم از اهل همان خاک صفا هستم و بر خواستم از جنگل سبز.

 .من هم از شور کبوتر با بام, به سرم خاطره گلگون دارم.

 و چه تکبیر الاحرام بلندی خواندم

 آن زمانی‌ که کبوتر چاهی

 خنده سنبل را ،به زن کوزه به دوش

 در حوالی درختی پر بار

غیبت کرد..!

 نان و سبزی و اناری شیرین نذری ماست
بگویید به موج دریا

 و بتازید و بیایید و ببینید که حاجت با ناز

 چه صمیمانه به زیر مهتاب،سفره بیتابی در خلوت او میگسترد.

 دختری ناز به دستش سبدی

پر از انگور
شده راهی‌ یک بیشه نور

 تا به شوق دوران ، پای یک نارونی بزند سبزه گره 

 من هم از اهل همان آبادی،پیرهنی آغشته به عشق به تنم میپوشم

 پس بیایید گره خوردن دل را با نور 

 به تماشا خوانیم.

 




موضوع مطلب :
چهارشنبه 90 خرداد 4 :: 9:5 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار
[نوشته ی رمز دار]  




موضوع مطلب :
چهارشنبه 90 خرداد 4 :: 8:55 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

روزی سقراط ، حکیم معروف یونانی، مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثراست. علت 
ناراحتیش را پرسید ،پاسخ داد:"در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم.سلام
کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذ شت و رفت و من از این طرز رفتار
او خیلی رنجیدم."***

*سقراط گفت:"چرا رنجیدی؟" مرد با تعجب گفت :"خب معلوم است، چنین رفتاری
ناراحت کننده است."***

ادامه مطلب ...


موضوع مطلب :

چهارشنبه 90 خرداد 4 :: 8:12 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

جوهر اصلی انسان عبارت از تفکر، آگاهی و عقل نیست. این خطای کهن فلسفی باید از میان برداشته شود. شعور فقط قشر فوقانی وجود ما را تشکیل می دهد. داوری های ما معمولا در اثر توالی افکار روشن و طبق قوانین منطق به وجود نمی آیند، اگرچه خود به این واقعیت آگاه نیستیم. افکار ما از عمق وجود ما و تحت تاثیر انگیزه ها و خواهش های نهاد ما ایجاد می شوند




موضوع مطلب :
چهارشنبه 90 خرداد 4 :: 8:10 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

https://fbcdn-sphotos-a.akamaihd.net/hphotos-ak-ash4/222751_1956311781904_1066017785_2323679_3846806_n.jpg




موضوع مطلب :
چهارشنبه 90 خرداد 4 :: 8:4 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

دود می خیزد ز خلوتگاه من
کس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟
با درون سوخته دارم سخن
کی به پایان می رسد افسانه ام ؟
دست از دامان شب برداشتم
تا بیاویزم به
گیسوی سحر
خویش را از ساحل افکندم در آب
لیک از ژرفای دریای بی خبر
بر تن دیوارها طرح شکست
کس دگر رنگی در این سامان ندید
چشم می دوزد خیال روز و شب
از درون دل به تصویر امید
تا بدین منزل پا نهادم پای را
از درای کاروان بگسسته ام
گر چه می سوزم از
این آتش به جان
لیک بر این سوختن دل بسته ام
تیرگی پا می کشد از بام ها
صبح می خندد به راه شهرمن
دود می خیزد هنوز از خلوتم
با درون سوخته دارم سخن


سهراب سپهری - دفتر شعر مرگ رنگ

 





موضوع مطلب :
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >   
پیوندها
لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 62
  • بازدید دیروز: 3
  • کل بازدیدها: 172738