jiyar آخرین مطالب صفحات وبلاگ دوشنبه 90 خرداد 16 :: 8:38 عصر :: نویسنده : ئابا ژیار
کشتی ای که نرسید درهرکشتی، مسافری قاچاق درایستگاه مرزی، افسری هست موضوع مطلب : یکشنبه 90 خرداد 15 :: 8:36 صبح :: نویسنده : ئابا ژیار
اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی، موضوع مطلب : خــــدایا موضوع مطلب : شنبه 90 خرداد 14 :: 11:8 عصر :: نویسنده : ئابا ژیار
شاعر بی پول موضوع مطلب : شنبه 90 خرداد 14 :: 11:5 عصر :: نویسنده : ئابا ژیار
روزی ملا نصر الدین برای تعمیر بام خانه خود مجبور شد، مصالح ساختمانی را بر موضوع مطلب : جمعه 90 خرداد 13 :: 11:37 صبح :: نویسنده : ئابا ژیار
پیرمردی ضعیف و رنجور تصمیم گرفت با پسر و عروس و نوه ی چهارساله اش زندگی کند.دستان پیرمرد میلرزید،چشمانش تار شده بودو گام هایش مردد و لرزان بود.اعضای خانواده هر شب برای خوردن شام دور هم جمع میشدند،اما دستان لرزان پدربزرگ و ضعف چشمانش خوردن غذا را تقریبا برایش مشکل می ساخت. نخود فرنگی ها از توی قاشقش قل می خوردند و روی زمین می ریختند، یا وقتی لیوان را می گرفت غالبا شیر از داخل آن به روی رومیزی می ریخت.پسر و عروسش از آن همه ریخت و پاش کلافه شدند.پسر گفت: ” باید فکری برای پدربزرگ کرد.به قدر کافی ریختن شیر و غذا خوردن پر سر و صدا و ریختن غذا بر روی زمین را تحمل کرده ام.” پس زن و شوهر برای پیرمرد، در گوشه ای از اتاق میز کوچکی قرار دادند.در آنجا پیرمرد به تنهایی غذایش را میخورد،در حالی که سایر اعضای خانواده سر میز از غذایشان لذت میبردند و از آنجا که پیرمرد یکی دو ظرف راشکسته بود حالا در کاسه ای چوبی به او غذا میدادند.گهگاه آنها چشمشان به پیرمرد می افتاد و آن وقت متوجه می شدند هم چنان که در تنهایی غذایش را می خورد چشمانش پر از اشک است.اما تنها چیزی که این پسر و عروس به زبان می آوردند تذکرهای تند و گزنده ای بود که موقع افتادن چنگال یا ریختن غذا به او میدادند.اما کودک چهارساله اشان در سکوت شاهد تمام آن رفتارها بود.یک شب قبل از شام مرد جوان پسرش را سرگرم بازی با تکه های چوبی دید که روی زمین ریخته بود.با مهربانی از او پرسید: ” پسرم ، داری چی میسازی ؟” پسرک هم با ملایمت جواب داد : ” یک کاسه چوبی کوچک ، تا وقتی بزرگ شدم با اون به تو و مامان غذا بدهم .” وبعد لبخندی زد و به کارش ادامه داد. موضوع مطلب : جمعه 90 خرداد 13 :: 11:28 صبح :: نویسنده : ئابا ژیار
زنده یاد احمد شاملو می گوید: موضوع مطلب : جمعه 90 خرداد 13 :: 11:3 صبح :: نویسنده : ئابا ژیار
خیلی از معتادها تابلو هستند، ولی ارزش هنریشان صفر است موضوع مطلب : جمعه 90 خرداد 13 :: 10:59 صبح :: نویسنده : ئابا ژیار
مرغ سحر*نیازی به معرفی ندارد. سروده ای از محمدتقی بهار در دوران مشروطه که پس از آغاز حکومت رضا شاه به صورت ترانه اجرا شد. آهنگ این اثر، از مرتضی نی داوود، فوق العاده زیباست. آهنگ باو جود گیرایی زیر و بالای چندانی ندارد بنابراین حتی کسانی که با خوانندگی آشنایی ندارند می توانند آن را به راحتی بخوانند. اکثر خوانندگان نامی نیز اجرایی از مرغ سحر را به نام خود ثبت کرده اند که می توان به ملوک ضرابی، قمرالملوک وزیری، نادر گلچین، هنگامه اخوان، محمدرضا شجریان و نیز اجراهای متفاوتی از فرهاد، همای و محسن نامجو اشاره کرد :آنچه تا کنون به عنوان مرغ سحر شنیده ایم عبارت است از بند اول این شعر مرغ سحر ناله سرکن، داغ مرا تازه تر کن ز آه شرر بار این قفس را بَر شِکَنُ و زیر و زِبَر کن بلبل پَر بسته ز کنج قفس درآ، نغمه? آزادی نوع بشر سرا وَز نفسی عرصه? این خاک تیره را. پر شرر کن ظلم ظالم، جور صیاد آشیانم داده بر باد ای خدا، ای فـلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن نوبهار است، گل به بار است، ابر چشمم، ژالهبار است این قفس، چون دلم، تنگ و تار است شعله فکن در قفس ای آه آتشین دست طبیعت گل عمر مرا مچین جانب عاشق نِگَه ای تازه گل از این، بیشتر کن مرغ بیدل شرح هجران مختصر? مختصر کن اما*شاید خیلی ها ندانند که این فقط نیمی از مرغ سحر است*و این شعر بند دومی دارد که تقریبا هیچ خواننده ای تمایلی به خواندن آن ندارد :بند دوم می گوید عمر حقیقت به سر شد، عهد و وفا بی اثر شد ناله عاشق، ناز معشوق، هر دو دروغ و بی ثمر شد راستی و مهر و محبت فسانه شد قول و شرافت همگی از میانه شد از پی دزدی، وطن و دین بهانه شد دیده تر کن جور مالک، ظلم ارباب، زارع از غم گشته بی تاب ساغر اغنیا پر میناب، جام ما پر ز خون جگر شد ای دل تنگ ناله سر کن، از مساوات صرف نظر کن ساقی گلچهره بده آب آتشین، پرده? دلکش بزن ای یار دلنشین ناله بر آر از قفس ای بلبل حزین کز غم تو، سینه من، پر شرر شد، پر شرر شد *اما چرا کسی این بند را دوست ندارد؟* *بند اول شعری انقلابی است*که به دستگاه ظلم می تازد، از زندانی و در قفس بودن آزادی خواهان گله می کند، آرزوی پایان شب تار ملت را دارد و مردم را به قیام و انقلاب جهت پایان دادن به ظلم و شکستن قفس فرا می خواند *اما بند دوم شعری اجتماعی است**.*شاعر در این بند از رواج دروغ، منسوخ شدن حقیقت طلبی، از بین رفتن عشق واقعی میان عاشق و معشوق و گم شدن مهر و محبت و شرافت گله می کند و از کسانی می نالد که وطن و دین را بهانه ای برای دزدی کرده اند. اینان چه کسانی هستند؟ تنها حاکمان یا تمامی مردم؟ فضای حاکم بر این بخش از شعر به مورد دوم اشاره دارد. همچنین زمانی که شعر از جور مالک و ارباب شکایت می کند اغنیا را به عنوان طبقه ای از جامعه به باد نقد می گیرد نه به عنوان بخشی از وابستگان دولت در بند اول پیشنهاد شعله فکندن در قفس که همانا براندازی حکومت ظالم است مطرح می شود اما در مورد بند دوم شاعر هیچ راه حلی نمی یابد و در نهایت بلبل را فقط به بر آوردن ناله های حزین از دورن این قفس خود ساخته فرا می خواند مردم ما همیشه دوست داشته اند که ریشه مشکلات را در حکومت بشناسند و خود را از هر گونه اشکالی مبرا بدانند از این روی خوانندگان همان بخشی از مرغ سحر را خوانده اند و می خوانند که مورد پسند عامه مردم است. جالب این جاست که برخی بی توجهی به بند دوم را به دلیل سیاسی بودن آن دانسته اند که چنین دیدگاهی موجب شگفتی است. موضوع مطلب : جمعه 90 خرداد 6 :: 12:15 عصر :: نویسنده : ئابا ژیار
این مثنوی حدیت پریشانی من است امشب نه این که شام غریبان گرفته ام گفتی غزل بگو، غزلم! شور و حال مرد گفتم مرو که تیره شود زندگانیم گفتی زمین مجال رسیدن نمی دهد وقتی نقاب محور یکرنگ بودن است، دیگر چه جای دلخوشی و عشق بازی است این عشق نیست، فاجعه ی قرن اهن است حالا به حرف های غریبت رسیده ام حق با تو بود، از غم غربت شکسته ام بیزارم از تمام رفیقان نا رفیق من را به ابتذال نبودن کشانده اند تا این برادران ریاکار زنده اند یعقوب درد می کشد و کور می شود اینجا نقاب شیر به کفتار می زنند اینجا کسی برای کسی، کس نمی شود جایی که سهم مرد به جز تازیانه نیست ما می رویم چون دلمان جای دیگر است ما می رویم گرچه ز الطاف دوستان دلخوش نمی کنیم به عثمان و مذهبش ما می رویم مقصدمان نامشخص است از سادگی است گر به کسی تکیه کرده ایم ما می رویم ماندن با درد فاجعه است دیریست رفته اند امیران قافله این جا دگر چه باب من و پای لنگ نیست بر درب افتاب پی باج می رویم شاعر : ناشناس - هر چه گشتم نام شاعر گم شده بود!!
موضوع مطلب : پیوندهای روزانه پیوندها
لوگو آمار وبلاگ
|
||