سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
jiyar

 

مریدی شیخ را پرسید: یا شیخ 
دریاچه ارومیه چیست که بر سر آن چنان بلواست؟
فرمود: دیگرهیچ!! مطلبی بود در جغرافی که به کتاب تاریخ انتقال یافت!
و مریدان بسیار شیون نمودندی ...!!
-



موضوع مطلب :
چهارشنبه 90 مهر 20 :: 10:19 عصر ::  نویسنده : ئابا ژیار

 

بیا ! من نیز رهسپار دیار شرقم تا در آنجا با شبانان درآمیزم و همراه کاروان های مشک و ابریشم سفر کنم.از رنج راه ، در آبادی های خنک بیاسایم و در دشت و کویر، راه هایی را که به سوی شهرها می رود،بجویم.ای حافظ در این سفر دور و دراز،در کوره راه هایی پرنشیب و فراز،همه جا نغمه های آسمانی تو رفیق راه و تسلی بخش دل ماست؛مگرنه راهنمای ما هر شامگاهان با صدای دلکش ،بیتی چند از غزل های شورانگیز تو را می خواند تا اختران آسمان را بیدار کند و رهزنان کوه و دشت را بترساند؟
******************************************************
حافظا دلم می خواهد از شیوه ی غزل سرایی تو تقلید کنم.چون تو قافیه پردازم و غزل خویش را به ریزه کاری های گفته ی تو بیارایم.نخست به معنی اندیشم و آن گاه بدان لباس الفاظ زیبا پوشانم.هیچ کلامی را دوبار در قافیه نیاورم؛مگر آنکه با ظاهری یکسان معنایی جدا ،داشته باشد.دلم می خواهد همه ی این دستورها را به کار بندم تا شعری چون،تو ای شاعر شاعران جهان سروده باشم.ای حافظ هم چنان که جرقه ای برای آتش زدن و سوختن شهر امپراتوران کافی است،از گفته ی شور انگیز تو ،چنان آتشی بر دلم نشسته که سراپای مرا در تب و تاب افکنده است.حافظا خویش را با تو برابر دانستن جز نشان دیوانگی نیست.تو آن کشتی ای ،که مغرورانه باد،در بادبان افکنده است تا سینه ی دریا را بشکافد و پای بر سر امواج نهد ومن آن تخته پاره ام که بیخودانه سیلی خور اقیانوسم.در دل سخن شورانگیز تو گاه موجی از پس موج دیگر می زاید و گاه دریایی از آتش تلاطم می کند اما این موج آتشین مرا در کام فرومی برد و  غرقه می کند.با این همه ، هنوزم جرئت آن است که خویش را مریدی از مریدان تو شمارم؛زیرا که من نیز چون تو در سرزمینی غرق نور زیستم و عشق ورزیدم.
                             دیوان شرقی-غربی اثر گوته

 




موضوع مطلب : گوته

میگن یه روز جبرئیل میره پیش خدا گلایه میکنه که: آخه خدا، این چه وضعیه؟ ما یک عده ایرونی توی بهشت داریم که فکر میکنن اومدن خونه باباشون! به جای ردای سفید، همه شون لباس های مارک دار و آنچنانی میخوان! بجای پابرهنه راه رفتن کفش نایک و آدیداس درخواست میکنن. هیچ کدومشون از بالهاشون استفاده نمیکنن، میگن بدون "بنز" یا "ب ام و" یا "تویوتا لکسوز" جائی نمیرن! اون بوق و کرنای من هم گم شده... یکی از همین ها دو ماه پیش قرض گرفت و رفت دیگه ازش خبری نشد! 

آقا من خسته شدم از بس جلوی دروازه بهشت رو جارو زدم... امروز تمیز میکنم، فردا دوباره پر از پوست تخمه و پسته و هسته هندونه و پوست خربزه است! من حتی دیدم بعضیهاشون کاسبی هم میکنن و حلقه های تقدس بالای سرشون رو به بقیه میفروشن. چند تاشون کوپن جعلی بهشت درست کردن و به ساکنین بخت برگشته جهنم میفروشن. چندتاشون دلالی باز کردن و معاملات املاک شمال بهشت میکنن. یک سری شون حوری های بهشت را با تهدید آوردن خونه شون و اونارو "سرکار" گذاشتن و شیتیلی میگیرن. بقیه حوری ها هم مرتب میگن ما رو از لیست جیره ایرانیها بردار که پدرمونو درآوردن، اونقدر به ما برنج دادن که چاق شدیم و از ریخت افتادیم.
اتحادیه غلمان ها امضاء جمع کرده که اعضا نمیخوان به دیدن زنان ایرانی برن چون اونقدر آرایش کردن و اسپری مو و ماسک و موس و . . . به سرشون زدن که هاله تقدسشون اتصالی کرده و فیوزش سوخته در ضمن خانمهای ایرونی از غلمانها مهریه و نفقه میخوان. بعضی از اونها هم رفتن تو کار آرایش بقیه و کاسبی راه انداختن: موهاشون رو هزار و یک رنگ میکنن، تتو میکنن، ناخن میکارن و از این جور قرتی بازیها
هفته پیش هم چند میلیون نفر تو چلوکبابی ایرانیها مسموم شدن و دوباره مردن. چند پزشک ایرونی هم بند کردن به حوری ها که الا و بلا بیایید دماغاتونو عمل کنیم،
 گونه بکاریم، ساکشن کنیم و از این کلک ها . . .
 
خدا میگه: ای جبرئیل!

ادامه مطلب ...


موضوع مطلب :


پیوندها
لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 6
  • بازدید دیروز: 3
  • کل بازدیدها: 170868