jiyar آخرین مطالب صفحات وبلاگ یکشنبه 90 فروردین 28 :: 10:29 صبح :: نویسنده : ئابا ژیار
لبخند جذابتان می کند. . لبخند حال و هوایتان را تغییر می دهد. . لبخند مسری است. . لبخند زدن استرس را از بین می برد. . لبخند زدن سیستم ایمنی بدن را تقویت می کند. . لبخند زدن فشارخونتان را پایین می آورد. . لبخند زدن اندورفین، سروتونین و مسکن های طبیعی بدن را آزاد می کند. . لبخند زدن چهره تان را جوانتر نشان می دهد. . لبخند زدن باعث می شود موفق به نظر برسید. . لبخند زدن کمک می کند مثبت اندیش باشید. لبخند بزنید. حالا سعی کنید بدون از بین رفتن آن لبخند به یک مسئله منفی فکر کنید. خیلی سخت است. وقتی لبخند می زنیم بدن ما به بقیه بدن پیغام می فرستد که "زندگی خوب پیش می رود". پس با لبخند زدن از افسردگی، استرس و نگرانی دور بمانید.
موضوع مطلب : از میان دو واژه انسان و انسانیت اولی در میان کوچهها و دومی در لابلای کتابها سرگردان است............ موضوع مطلب : دلتنگ یعنی روبروی دریا ایستاده ای و خاطره ی یک خیابان خفه ات کند...!ا موضوع مطلب : یکشنبه 90 فروردین 28 :: 10:13 صبح :: نویسنده : ئابا ژیار
روزی شیوانا پیر معرفت یکی از شاگردانش را دید که زانوی غم بغل گرفته و گوشه ای غمگین نشسته است. شیوانا نزد او رفت و جویای حالش شد... شاگرد لب به سخن گشود و از بیوفایی یار صحبت کرد و اینکه دختر مورد علاقه اش به او جواب منفی داده و پیشنهاد ازدواج دیگری را پذیرفته است ! شاگرد گفت که سالهای متمادی عشق دختر را در قلب خودحفظ کرده بود و بارفتن دختر به خانه مرد دیگر او احساس می کند باید برای همیشه باعشقش خداحافظی کند. شیوانا با تبسم گفت : اما عشق تو به دخترک چه ربطی به دخترک دارد!؟ شاگرد با حیرت گفت: ولی اگر او نبود این عشق و شور و هیجان هم در وجود من نبود!؟ شیوانا با لبخند گفت: چه کسی چنین گفته است؟! تو اهل دل و عشق ورزیدن هستی و به همین دلیل آتش عشق و شوریدگی دل تو را هدف قرار داده است. این ربطی به دخترک ندارد. هرکس دیگر هم جای دختر بود تو این آتش عشق را به سمت او می فرستادی. بگذار دخترک برود! این عشق را به سوی دختر دیگری بفرست. مهم این است که شعله این عشق را در دلت خاموش نکنی . معشوق فرقی نمی کند چه کسی باشد! دخترک اگررفت با رفتنش پیغام داد که لیاقت این آتش ارزشمند را ندارد. چه بهتر! بگذار او برود تا صاحب واقعی این شور و هیجان فرصت جلوه گری و ظهور پیدا کند! به همین سادگی!
موضوع مطلب : یکشنبه 90 فروردین 28 :: 10:10 صبح :: نویسنده : ئابا ژیار
وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت کی ام، شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون وفا نکردی و کردم، بسر نبردی و بردم ولی داستان عشق و خیانتی که باعث سروده شدن این شعر شد به گوش کمتر کسی رسیده.
موضوع مطلب : یکشنبه 90 فروردین 28 :: 10:7 صبح :: نویسنده : ئابا ژیار
دانشجویی پس از اینکه در درس منطق نمره نیاورد به استادش گفت: قربان، شما واقعا چیزی در مورد موضوع این درس می دانید؟
استاد پس از تاملی طولانی نتوانست جواب بدهد و مجبور شد نمره کامل درس را به آن دانشجو بدهد.
موضوع مطلب : در ساعتی که سایه آدمهای کوچک بزرگ باشد موضوع مطلب : یکشنبه 90 فروردین 28 :: 10:1 صبح :: نویسنده : ئابا ژیار
گفت دانایى که گرگى خیره سر هست پنهان در نهاد هر بشر
لاجرم جارى است پیکارى بزرگ روز و شب مابین این انسان و گرگ
زور بازو چاره این گرگ نیست صاحب اندیشه داند چاره چیست
اى بسا انسان رنجور و پریش سخت پیچیده گلوى گرگ خویش
اى بسا زور آفرین مردِ دلیر مانده در چنگال گرگ خود اسیر
هرکه گرگش را دراندازد به خاک رفته رفته مىشود انسان پاک
هرکه با گرگش مدارا مىکند خلق و خوى گرگ پیدا مىکند
هرکه از گرگش خورد دائم شکست گرچه انسان مىنماید ، گرگ هست
در جوانى جان گرگت را بگیر واى اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیرى گرکه باشى همچو شیر ناتوانى در مصاف گرگ پیر
اینکه مردم یکدگر را مىدرند گرگهاشان رهنما و رهبرند
اینکه انسان هست این سان دردمند گرگها فرمان روایى مىکنند
این ستمکاران که با هم همرهند گرگهاشان آشنایان همند
گرگها همراه و انسانها غریب با که باید گفت این حال عجیب
موضوع مطلب : یکشنبه 90 فروردین 28 :: 9:58 صبح :: نویسنده : ئابا ژیار
اگه کمی و فقط کمی بخواهیم از زندگی لذت ببریم و نگاهمان را کمی بهتر کنیم بسیاری از لذت ها نه وقت زیادی میخواهد و نه پول زیادی. پس منتظر تغییرات زیاد در یه روزی که معلوم نیست کی باشد نباشیم ... در کوچکترین اتفاقات عظیم ترین تجارب بشر نهفته است . باور کنید ...
1- گاهی به تماشای غروب آفتاب بنشینیم.
موضوع مطلب : پرنده لب تنگ ماهی نشسته بود ، به ماهی نگاه میکرد و میگفت سقف قفست شکسته ! چرا پرواز نمیکنی ؟ موضوع مطلب : پیوندهای روزانه پیوندها
لوگو آمار وبلاگ
|
||