سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
jiyar
یکشنبه 90 فروردین 28 :: 10:29 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

لبخند جذابتان می کند.
همه ما به سمت افرادیکه لبخند می زنند کشیده می شویم. لبخند یک کشش و جذبه فوری ایجاد می کند. دوست داریم نسبت به آنها شناخت پیدا کنیم.

. لبخند حال و هوایتان را تغییر می دهد.
دفعه بعدی که احساس بی حوصلگی و ناراحتی کردید، لبخند بزنید. لبخند به بدن حقه می زند.

. لبخند مسری است.
لبخند زدن برایتان شادی می آورد. با لبخند زدن فضای محیط را هم شادتر می کنید و اطرافیان را مانند آهن ربا به سمت خود می کشید.

. لبخند زدن استرس را از بین می برد.
وقتی استرس دارید، لبخند بزنید. با اینکار استرستان کمتر می شود و می توانید برای بهبود اوضاع وارد عمل شوید.

. لبخند زدن سیستم ایمنی بدن را تقویت می کند.
به این دلیل عملکرد ایمنی بدن تقویت می شود که شما احساس آرامش بیشتری دارید. با لبخند زدن از ابتلا به آنفولانزا و سرماخوردگی جلوگیری کنید.

. لبخند زدن فشارخونتان را پایین می آورد.
وقتی لبخند می زنید، فشارخونتان به طرز قابل توجهی پایین می آید. لبخند بزنید و خودتان امتحان کنید.

. لبخند زدن اندورفین، سروتونین و مسکن های طبیعی بدن را آزاد می کند.
تحقیقات نشان داده است که لبخند زدن با تولید این سه ماده در بدن باعث بهبود روحیه می شود. می توان گفت لبخند زدن یک داروی مسکن طبیعی است.

. لبخند زدن چهره تان را جوانتر نشان می دهد.
عضلاتی که برای لبخند زدن استفاده می شوند صورت را بالا می کشند. پس نیازی به کشیدن پوست صورتتان ندارید، سعی کنید همیشه لبخند بزنید.

. لبخند زدن باعث می شود موفق به نظر برسید.
به نظر می رسد که افرادیکه لبخند می زنند اعتماد به نفس بالاتری دارند و در کارشان بیشتر پیشرفت می کنند.

. لبخند زدن کمک می کند مثبت اندیش باشید.

لبخند بزنید. حالا سعی کنید بدون از بین رفتن آن لبخند به یک مسئله منفی فکر کنید. خیلی سخت است. وقتی لبخند می زنیم بدن ما به بقیه بدن پیغام می فرستد که "زندگی خوب پیش می رود". پس با لبخند زدن از افسردگی، استرس و نگرانی دور بمانید.
پس....همیشه لبخند بزنید.

 

 

 




موضوع مطلب :
یکشنبه 90 فروردین 28 :: 10:18 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

از میان دو واژه انسان و انسانیت اولی در میان کوچه‌ها و دومی در لابلای کتاب‌ها سر‌گردان است............




موضوع مطلب :
یکشنبه 90 فروردین 28 :: 10:17 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

دلتنگ یعنی روبروی دریا ایستاده ای و خاطره ی یک خیابان خفه ات کند...!ا




موضوع مطلب :
یکشنبه 90 فروردین 28 :: 10:13 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

روزی شیوانا پیر معرفت یکی از شاگردانش را دید که زانوی غم بغل گرفته و گوشه ای غمگین نشسته است.

شیوانا نزد او رفت و جویای حالش شد...

شاگرد لب به سخن گشود و از بیوفایی یار صحبت کرد و اینکه دختر مورد علاقه اش به او جواب منفی داده و پیشنهاد ازدواج دیگری را پذیرفته است !

شاگرد گفت که سالهای متمادی عشق دختر را در قلب خودحفظ کرده بود و بارفتن دختر به خانه مرد دیگر او احساس می کند باید برای همیشه باعشقش خداحافظی کند.

شیوانا با تبسم گفت : اما عشق تو به دخترک چه ربطی به دخترک دارد!؟

شاگرد با حیرت گفت: ولی اگر او نبود این عشق و شور و هیجان هم در وجود من نبود!؟

شیوانا با لبخند گفت: چه کسی چنین گفته است؟! تو اهل دل و عشق ورزیدن هستی و به همین دلیل آتش عشق و شوریدگی دل تو را هدف قرار داده است. این ربطی به دخترک ندارد. هرکس دیگر هم جای دختر بود تو این آتش عشق را به سمت او می فرستادی.

بگذار دخترک برود! این عشق را به سوی دختر دیگری بفرست. مهم این است که شعله این عشق را در دلت خاموش نکنی .

معشوق فرقی نمی کند چه کسی باشد! دخترک اگررفت با رفتنش پیغام داد که لیاقت این آتش ارزشمند را ندارد. چه بهتر!

بگذار او برود تا صاحب واقعی این شور و هیجان فرصت جلوه گری و ظهور پیدا کند! به همین سادگی!

 




موضوع مطلب :
یکشنبه 90 فروردین 28 :: 10:10 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم

اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت
کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم

کی ام، شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب
ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوه دویدم

مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم
چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم

چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم
چو بخت جلوه نکردی، مگر ز موی سپیدم

بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم
ندامتی که نبردم، ملامتی که ندیدم

نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل
ز دست شکوه گرفتم، بدوش ناله کشیدم

جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی
چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم

به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون
گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریدم

وفا نکردی و کردم، بسر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟

ولی داستان عشق و خیانتی که باعث سروده شدن این شعر شد به گوش کمتر کسی رسیده.


مهرداد اوستا در جوانی عاشق دختری شده و قرار ازدواج می گذارند. دختر جوان به دلیل رفت و آمد هایی که به دربار شاه داشته ، پس از مدتی مورد توجه شاه قرار گرفته و شاه به او پیشنهاد ازدواج می دهد.
دوستان نزدیک اوستا که از این جریان باخبر می شوند، به هر نحوی که اوستا متوجه خیانت نامزدش نشود سعی می کنند عقیده ی او را در ادامه ی ارتباط با نامزدش تغییر دهند. ولی اوستا به هیچ وجه حاضر به بر هم زدن نامزدی و قول خود نمی شود . تا اینکه یک روز مهرداد اوستا به همراه دوستانش ، نامزد خود را در لباسی که هدیه ای از اوستا بوده ، در حال سوار شدن بر خودروی مخصوص دربار می بیند...
مهرداد اوستا ماه ها دچار افسردگی شده و تبدیل به انسانی ساکت و کم حرف می شود. سالها بعد از پیروزی انقلاب ، وقتی شاه از دنیا می رود ، زن های شاه از ترس فرح ، هر کدام به کشوری می روند و نامزد اوستا به فرانسه ...
در همان روزها ، نامزد اوستا به یاد عشق دیرین خود افتاده و دچار عذاب وجدان می شود. و در نامه ای از مهرداد اوستا می خواهد که او را ببخشد. اوستا نیز در پاسخ نامه ی او تنها این شعر را می سراید..
حالا یک بار دیگه شعر رو بخونید ....

 




موضوع مطلب :
یکشنبه 90 فروردین 28 :: 10:7 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

دانشجویی پس از اینکه در درس منطق نمره نیاورد به استادش گفت: قربان، شما واقعا چیزی در مورد موضوع این درس می دانید؟
استاد جواب داد: بله حتما. در غیر اینصورت نمیتوانستم یک استاد باشم. دانشجو ادامه داد: بسیار خوب، من مایلم از شما یک سوال بپرسم ،اگر جواب صحیح دادید من نمره ام را قبول میکنم در غیر اینصورت از شما میخواهم به من نمره کامل این درس را بدهید.
استاد قبول کرد و دانشجو پرسید: آن چیست که قانونی است ولی منطقی نیست، منطقی است ولی قانونی نیست و نه قانونی است و نه منطقی؟

 

استاد پس از تاملی طولانی نتوانست جواب بدهد و مجبور شد نمره کامل درس را به آن دانشجو بدهد.
بعد از مدتی استاد با بهترین شاگردش تماس گرفت و همان سوال را پرسید. و شاگردش بلافاصله جواب داد: قربان شما 63 سال دارید و با یک خانم 35 ساله ازدواج کردید که البته قانونی است ولی منطقی نیست. همسر شما یک معشوقه 25 ساله دارد که منطقی است ولی قانونی نیست.واین حقیقت که شما به معشوقه همسرتان نمره کامل دادید در صورتیکه باید آن درس را رد میشد نه قانونی است و نه منطقی!!

 




موضوع مطلب :
یکشنبه 90 فروردین 28 :: 10:5 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

در ساعتی که سایه آدمهای کوچک بزرگ باشد
آفتاب در حال غروب است.........




موضوع مطلب :
یکشنبه 90 فروردین 28 :: 10:1 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

گفت دانایى که گرگى خیره سر

هست پنهان در نهاد هر بشر

 

 

لاجرم جارى است پیکارى بزرگ

روز و شب مابین این انسان و گرگ

 

 

زور بازو چاره این گرگ نیست

صاحب اندیشه داند چاره چیست

 

 

اى بسا انسان رنجور و پریش

سخت پیچیده گلوى گرگ خویش

 

 

اى بسا زور آفرین مردِ دلیر

مانده در چنگال گرگ خود اسیر

 

 

هرکه گرگش را دراندازد به خاک

رفته رفته مى‌شود انسان پاک

 

 

هرکه با گرگش مدارا مى‌کند

خلق و خوى گرگ پیدا مى‌کند

 

 

هرکه از گرگش خورد دائم شکست

گرچه انسان مى‌نماید ، گرگ هست

 

 

در جوانى جان گرگت را بگیر

واى اگر این گرگ گردد با تو پیر

 

 

روز پیرى گرکه باشى همچو شیر

ناتوانى در مصاف گرگ پیر

 

 

اینکه مردم یکدگر را مى‌درند

گرگهاشان رهنما و رهبرند

 

 

اینکه انسان هست این سان دردمند

گرگها فرمان روایى مى‌کنند

 

 

این ستمکاران که با هم همرهند

گرگهاشان آشنایان همند

 

 

گرگها همراه و انسانها غریب

با که باید گفت این حال عجیب

 

 




موضوع مطلب :
یکشنبه 90 فروردین 28 :: 9:58 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

اگه کمی و فقط کمی بخواهیم از زندگی لذت ببریم و نگاهمان را کمی بهتر کنیم بسیاری از لذت ها نه وقت زیادی می‌خواهد و نه پول زیادی. پس منتظر تغییرات زیاد در یه روزی که معلوم نیست کی باشد نباشیم ... در کوچکترین اتفاقات عظیم ترین تجارب بشر نهفته است . باور کنید ...

 

1- گاهی به تماشای غروب آفتاب بنشینیم.


2 - سعی کنیم بیشتر بخندیم.


3- تلاش کنیم کمتر گله کنیم.


4 - با تلفن کردن به یک دوست قدیمی، او را غافلگیر کنیم.


5 - گاهی هدیه‌هایی که گرفته‌ایم را بیرون بیاوریم و تماشا کنیم.


6 - بیشتردعا کنیم.


7 - در داخل آسانسور و راه پله و... باآدمها صحبت کنیم.


8- هر از گاهی نفس عمیق بکشیم.


9- لذت عطسه کردن را حس کنیم.


10- قدر این که پایمان نشکسته است را بدانیم.


11- زیر دوش آواز بخوانیم.


12- سعی کنیم با حداقل یک ویژگی منحصر به فرد با بقیه فرق داشته باشیم .


13- گاهی به دنیای بالای سرمان خیره شویم.


14- با حیوانات و سایر جانداران مهربان باشیم.


15- برای انجام کارهایی که ماهها مانده و انجام نشده در آخر همین هفته برنامه‌ریزی کنیم!


16- از تفکردرباره تناقضات لذت ببریم.


17- برای کارهایمان برنامه‌ریزی کنیم و آن را طبق برنامه انجام دهیم. البته کار مشکلی است!


18- مجموعه‌ای از یک چیز (تمبر، برگ، سنگ، کتاب و... )برای خودمان جمع‌آوری کنیم.


19- در یک روز برفی با خانواده آدم برفی بسازیم.


20- گاهی در حوض یا استخر شنا کنیم، البته اگر کنار ماهی‌ها باشد چه بهتر.


21- گاهی از درخت بالا برویم.


22- احساس خود را در باره زیبایی ها به دیگران بگوئیم.


23- گاهی کمی پابرهنه راه برویم!.


24- بدون آن که مقصد خاصی داشته باشیم پیاده روی کنیم.


25- وقتی کارمان را خوب انجام دادیم مثلا امتحاناتمان تمام شد، برای خودمان یک بستنی بخریم و با لذت بخوریم


26- در جلوی آینه بایستیم وخودمان را تماشا کنیم.


27- سعی کنیم فقط نشنویم، بلکه به طور فعال گوش کنیم.


28- رنگها را بشناسیم و از آنها لذت ببریم .


29- وقتی از خواب بیدار می‌شویم، زنده بودن را حس کنیم.


30- زیر باران راه برویم.


31- کمتر حرف بزنیم و بیشترگوش کنیم ..


32- قبل از آن که مجبور به رژیم گرفتن بشویم، ورزش کنیم و مراقب تغذیه خود باشیم .


33- چند بازی و سرگرمی مانند شطرنج و... را یاد بگیریم.


34- اگر توانستیم گاهی کنار رودخانه بنشینیم و در سکوت به صدای آب گوش کنیم.


35- هرگز شوخ طبعی خود را از دست ندهیم.


36- احترام به اطرافیان را هرگز فراموش نکنیم.


37- به دنیای شعر و ادبیات نزدیک تر شویم.


38- گاهی از دیدن یک فیلم در کنار همه اعضای خانواده لذت ببریم.


39- تماشای گل و گیاه را به چشمان خود هدیه کنیم.


40- از هر آنچه که داریم خود و دیگران استفاده کنیم ممکن است فردا دیر باشد.

 

 




موضوع مطلب :
یکشنبه 90 فروردین 28 :: 9:56 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

پرنده لب تنگ ماهی نشسته بود ، به ماهی نگاه میکرد و میگفت سقف قفست شکسته ! چرا پرواز نمیکنی ؟




موضوع مطلب :
<   <<   31   32   33   34   35   >>   >   
پیوندها
لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 321
  • بازدید دیروز: 465
  • کل بازدیدها: 173463