سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
jiyar
سه شنبه 90 فروردین 30 :: 1:23 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

آنها فقط از «فهمیدن» تو می‌ترسند. از «تن» تو- هر چقدر هم که قوی باشد- ترسی ندارند. از گاو که گنده‌تر نمی‌شوی، میدوشندت! از خر که قوی‌تر نمی‌شوی، بارت می‌کنند! از اسب که دونده‌تر نمی‌شوی، سوارت می‌شوند!، اما آنها فقط از «فهمیدن» تو می‌ترسند...........




موضوع مطلب :
سه شنبه 90 فروردین 30 :: 1:20 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

ما اکنون در دسترس نیستیم؛ لطفا" بعد از شنیدن صدای بوق پیغام بگذارید:

. اگر شما یکی از بچه های ما هستید؛ شماره 1 را فشار دهید.

· اگر می خواهید بچه تان را نگه داریم؛ شماره 2 را فشار دهید.

· اگر می خواهید ماشین را قرض بگیرید؛ شماره 3 را فشار دهید.

· اگر می خواهید لباسهایتان را تعمیر کنیم؛ شماره 4 را فشار دهید.

· اگر می خواهید بچه تان امشب پیش ما بخوابد؛ شماره 5 را فشار دهید.

· اگر می خواهید بچه تان را از مدرسه برداریم ؛ شماره 6 را فشار دهید.

· اگر می خواهید برای مهمانان آخر هفته تان غذا درست کنیم ؛ شماره 7 را فشار دهید.

· اگر می خواهید امشب برای شام بیایید؛ شماره 8 را فشار دهید.

· اگر پول می خواهید؛ شماره 9 را فشار دهید.

· اما اگر می خواهید ما را برای شام دعوت کنید یا ما را به گردش ببرید، بگویید، ما داریم گوش می کنیم!!

 




موضوع مطلب :
سه شنبه 90 فروردین 30 :: 1:17 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

سخت است فهماندن چیزی به کسی که برای نفهمیدن آن پول می گیرد ..............




موضوع مطلب :
سه شنبه 90 فروردین 30 :: 1:14 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

چیزی برای نگرانی وجود نداره فقط دو چیز وجود داره که نگرانش باشی: اینکه سالمی یا مریضی. اگر سالم هستی، دیگه چیزی نمونده که نگرانش باشی؛ اما اگه مریضی، فقط دو چیز وجود داره که نگرانش باشی: اینکه دست آخر خوب می شی یا می میری. اگه خوب شدی که دیگه چیزی برای نگرانی باقی نمی مونه؛ اما اگه بمیری، دو چیز وجود داره که نگرانش باشی: اینکه به بهشت بری یا به جهنم. اگر به بهشت بری، چیزی برای نگرانی وجود نداره؛ ولی اگه به جهنم بری، اون قدر مشغول احوالپرسی با دوستان قدیمی می شی که وقتی برای نگرانی نداری! پس در واقع هیچ وقت هیچ چیز برای نگرانی وجود نداره!!شوخی




موضوع مطلب :
سه شنبه 90 فروردین 30 :: 1:9 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

از نظر انسانها سگها حیواناتی با وفا و مفید هستند ولی از نظر گرگها، سگها گرگهایی بودند که تن به بردگی دادند تا در آسایش و رفاه زندگی کنند!




موضوع مطلب :
سه شنبه 90 فروردین 30 :: 1:8 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

روزی تصمیم گرفتم که دیگر همه چیز را رها کنم. شغلم ‏را، دوستانم را، زندگی ام را!
به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا ‏صحبت کنم. به خدا گفتم: آیا می‏ توانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری؟
و جواب ‏او مرا شگفت زده کرد.
او گفت : آیا درخت سرخس و بامبو را می بینی؟
پاسخ دادم : بلی.
فرمود: ‏هنگامی که درخت بامبو و سرخس راآفریدم، به خوبی ازآنها مراقبت نمودم. به آنها نور ‏و غذای کافی دادم. دیر زمانی نپایید که سرخس سر از خاک برآورد و تمام زمین را فرا ‏گرفت اما از بامبو خبری نبود. من از او قطع امید نکردم. در دومین سال سرخسها بیشتر ‏رشد کردند و زیبایی خیره کننده ای به زمین بخشیدند اما همچنان از بامبوها خبری نبود. ‏من بامبوها را رها نکردم. در سالهای سوم و چهارم نیز بامبوها رشد نکردند. اما من ‏باز از آنها قطع امید نکردم. در سال پنجم جوانه کوچکی از بامبو نمایان شد. در ‏مقایسه با سرخس کوچک و کوتاه بود اما با گذشت 6 ماه ارتفاع آن به بیش از 100 فوت ‏رسید. 5 سال طول کشیده بود تا ریشه ‏های بامبو به اندازه کافی قوی شوند.. ریشه هایی ‏که بامبو را قوی می‏ ساختند و آنچه را برای زندگی به آن نیاز داشت را فراهم می ‏کرد.
‏خداوند در ادامه فرمود: آیا می‏ دانی در تمامی این سالها که تو درگیر مبارزه با ‏سختیها و مشکلات بودی در حقیقت ریشه هایت را مستحکم می ‏ساختی. من در تمامی این مدت ‏تو را رها نکردم همانگونه که بامبوها را رها نکردم.
‏هرگز خودت را با دیگران ‏مقایسه نکن. بامبو و سرخس دو گیاه متفاوتند اما هر دو به زیبایی جنگل کمک می کنن. ‏زمان تو نیز فرا خواهد رسید تو نیز رشد می ‏ کنی و قد می کشی!
‏از او پرسیدم : من ‏چقدر قد می‏ کشم.
‏در پاسخ از من پرسید: بامبو چقدر رشد می کند؟
جواب دادم: هر ‏چقدر که بتواند.




موضوع مطلب :
سه شنبه 90 فروردین 30 :: 12:53 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

دو تا بازیکن همدیگرو میزنن ، 200 میلون میره تو جیب فدراسیون
سگ تو فدراسیون فوتبال!!




موضوع مطلب :
سه شنبه 90 فروردین 30 :: 12:51 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

غالبا اتفاق می افتد که از دو ثروتمند که هر دو صاحب مال و مکنت فراوان هستند یکی در خست و امساک حتی به جان خویش و عائله اش رحم نمی کند و بالمال جان بر سر تحصیل مال و ثروت می دهد ولی دیگری را چنان جود و سخایی است که به قول استاد دکتر عبدالحسین زرین کوب :«حاتم طایی را به چیزی نمی گیرد و اگر تشنه ای را دریایی و ذره ای را خورشیدی بخشد این همه در چشم همتش به چیزی نمی آید.»

در چنین مواردی اگر پای قیاس و مقایسه این دو عنصر که در دو قطب مخالف قرار دارند در میان آید از باب طنز و کنایه نیشخندی می زنند و می گویند : «زین حسن تا آن حسن صد گز رسن« و یا به اصطلاح عامیانه «این کجا و آن کجا.»

سلطان محمد خوارزمشاه ندیم و مصاحبی داشت به نام حسن عمادالملک ساوه ای که در اواخر عهد سلطان محمد از وزیران و مقربان خاصش بوده است.

عمادالملک در شفاعت گری و پایمردی و تحقق نیاز نیازمندان و تجلیل و بزرگداشت شاعران و نویسندگان، وزیری نیک اندیش و برای سلطان مایه ی نیکنامی بوده است. در یکی از روزهای جلوس سلطان که بزرگان و خاصان دربار را پذیرفته بود شاعری با استجاره قبلی به حضور آمد و قصیده ای غرا با اشارات و استعارات و تشبیهات مناسب در مدح سلطان می خواند. چون سلطان هزار دینارش صله می فرماید، وزیرش حسن عمادالملک این مقدار صله را از جانب سلطان اندک و نادر برخورد نشان می دهد و برای شاعر ده هزار دینار از خزانه سلطان حاصل می کند. چون شاعر می پرسد :«کدام کس از ارکان حضرت این عطا را سبب شده است؟» می گویند وزیری است که حسن نام دارد.

چندی بعد که فقر و افلاس شاعر را دوباره به مدحت گری وا می دارد سلطان همچنان به شیوه سابق هزار دینارش صله می فرماید اما متاسفانه وزیر سابق از دار دنیا رفته و وزیر جدید سلطان از قضای روزگار، او هم نامش حسن بوده است که برخلاف آن حسن سلطان را از این مقدار مال بخشی مانع می آید و با تاخیر و لیت و لعل که در ادای حواله مال می ورزد شاعر بیچاره و وام دار را اضطرارا به دریافت ربعی از عشر آن و به روایتی عشر آن راضی می کند. اینجا وقتی شاعر متوجه می شود که این وزیر جدید هم حسن نام دارد در می یابد که بین حسن تا حسن تفاوت بسیار است و یا به اصطلاح دیگر «زین حسن تا آن حسن صد گز رسن»

 

 




موضوع مطلب :
سه شنبه 90 فروردین 30 :: 12:37 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

" برای اراضی کشورم هیچ وقت گفتگو نمی کنم بلکه آن را به همراه قدرت فرزندان کشورم به دست می آورم "

 

 




موضوع مطلب :
سه شنبه 90 فروردین 30 :: 12:9 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

ارزش یک سال را دانش آموزی که مردود شده ، می داند.
ارزش یک ماه را مادری که فرزندی نارس به دنیا آورده، می داند.
ارزش یک هفته را سردبیر یک هفته نامه ، می داند.
ارزش یک ساعت را عاشقی که انتظار معشوق را می کشد ،
ارزش یک دقیقه را شخصی که از قطار جامانده ،
ارزش یک ثانیه را آنکه از تصادفی مرگبار جان به در برده، می داند...




موضوع مطلب :
<   <<   26   27   28   29   30   >>   >   
پیوندها
لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 99
  • بازدید دیروز: 465
  • کل بازدیدها: 173241