jiyar آخرین مطالب صفحات وبلاگ پنج شنبه 90 اردیبهشت 1 :: 8:0 صبح :: نویسنده : ئابا ژیار
چشمپوشی از صبحانه نه تنها به کم کردن وزن کمکی نمیکند، بلکه احتمال پرخوری را افزایش میدهد. بر اساس نتایج پژوهشهای جدید، افرادی که میل به خوردن صبحانه ندارند، بیش از دیگران در معرض خطر اعتیاد هستند. پنج شنبه 90 اردیبهشت 1 :: 7:56 صبح :: نویسنده : ئابا ژیار
بعضی از آدمها را باید چند بار خواند تا معنی آنها را فهمید و موضوع مطلب : پنج شنبه 90 اردیبهشت 1 :: 7:55 صبح :: نویسنده : ئابا ژیار
ترجیح می دهم در خیابان با کفش هایم راه بروم و به خدا فکر کنم نه اینکه در مسجد بنشینم و به کفش هایم فکر کنم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!1 موضوع مطلب : پنج شنبه 90 اردیبهشت 1 :: 7:49 صبح :: نویسنده : ئابا ژیار
سیاهی دور چشم چرا به وجود میآید؟ چرا وقتی به اندازهی کافی میخوابیم و زندگیمان از تعادل برخوردار است، تیرگی اطراف چشم از بین میرود یا کمتر میشود؟ چه راههایی برای رفع یا کاهش این تیرگی وجود دارد؟ تیرگی دور چشم به رنگهای مختلف دیده میشود: گاهی کبود است و گاه خاکستری تیره یا قرمز مایل به قهوهای. زمانی هم تیرگی اطراف چشم به صورت حلقهای بسیار محو خودنمایی میکند... پنج شنبه 90 اردیبهشت 1 :: 7:45 صبح :: نویسنده : ئابا ژیار
خوردن میوههای سرشار از رنگدانهها مانند هویج میتواند تاثیر زیادی در زیباتر شدن چهره شما داشته باشد. تحقیقات انجام شده در دانشگاه بریستول که با هدف تعیین رابطه بین رنگ صورت و جذابیت انجام شده است نشان میدهد افرادی که پوست صورت آنها به رنگ زرد متمایل است جذابتر و در عین حال سالمتر به نظر میرسند... پنج شنبه 90 اردیبهشت 1 :: 7:44 صبح :: نویسنده : ئابا ژیار
برای سالم زیستن، باید خواب راحت و آرامی داشته باشیم. به موارد زیر دقت کنید تا اهمیت خوابیدن برای شما روشن گردد: غضنفر و دوستش دو تا گاو میخرن، غضنفر به دوستش میگه: حالا چی کار کنیم که گاوامون با هم اشتباه نشن؟ غضنفر میگه: تو دست به گاوت نزن، من یه گوش گاومو میکنم. بعد از چند وقت، گاو دوستش هم گوشش گیر میکنه به یه جایی کنده میشه. باز هم به دوستش میگه: تو دست به گاوت نزن من دُم گاومو میکنم. از قضا بعد از چند وقت دم اون یکی گاوه هم کنده میشه. خلاصه هی میزنه یه جای گاوشو ناقص میکنه، اون یکی گاوه هم همون بلا سرش میاد. آخر سر دوستش شاکی میشه بهش میگه: اصلاً سفیده مال من سیاهه مال تو!!! موضوع مطلب : سه شنبه 90 فروردین 30 :: 2:43 عصر :: نویسنده : ئابا ژیار
روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد. کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت: اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، سه شنبه 90 فروردین 30 :: 2:39 عصر :: نویسنده : ئابا ژیار
یک روز خانم مسنی با یک کیف پر از پول به یکی از شعب بزرگترین بانک کانادا مراجعه نمود و حسابی با موجودی 1 میلیون دلار افتتاح کرد . سپس به رئیس شعبه گفت به دلایلی مایل است شخصاً مدیر عامل آن بانک را ملاقات کند . و طبیعتاً به خاطر مبلغ هنگفتی که سپرده گذاری کرده بود ، تقاضای او مورد پذیرش قرار گرفت . قرار ملاقاتی با مدیر عامل بانک برای آن خانم ترتیب داده شد . پیرزن در روز تعیین شده به ساختمان مرکزی بانک رفت و به دفتر مدیر عامل راهنمائی شد . مدیر عامل به گرمی به او خوشامد گفت و دیری نگذشت که آن دو سرگرم گپ زدن پیرامون موضوعات متنوعی شدند . تا آنکه صحبت به حساب بانکی پیرزن رسید و مدیر عامل با کنجکاوی پرسید راستی این پول زیاد داستانش چیست آیا به تازگی به شما ارث رسیده است . زن در پاسخ گفت خیر ، این پول را با پرداختن به سرگرمی مورد علاقه ام که همانا شرط بندی است ، پس انداز کرده ام . پیرزن ادامه داد و از آنجائی که این کار برای من به عادت بدل شده است ، مایلم از این فرصت استفاده کنم و شرط ببندم که شما شکم دارید ! مرد مدیر عامل که اندامی لاغر و نحیف داشت با شنیدن آن پیشنهاد بی اختیار به خنده افتاد و مشتاقانه پرسید مثلاً سر چه مقدار پول . زن پاسخ داد 20 هزار دلار و اگر موافق هستید ، من فردا ساعت 10 صبح با وکیلم در دفتر شما حاضر خواهم شد تا در حضور او شرط بندی مان را رسمی کنیم و سپس ببینیم چه کسی برنده است . مرد مدیر عامل پذیرفت و از منشی خود خواست تا برای فردا ساعت 10 صبح برنامه ای برایش نگذارد . پیرزن بسیار محترمانه از مرد مدیر عامل خواست کرد که در صورت امکان پیراهن و زیر پیراهن خود را از تن به در آورد . مرد مدیر عامل که مشتاق بود ببیند سرانجام آن جریان به کجا ختم می شود ، با لبخندی که بر لب داشت به درخواست پیرزن عمل کرد .
پیرزن پاسخ داد من با این مرد سر 100 هزار دلار شرط بسته بودم که کاری خواهم کرد تا مدیر عامل بزرگترین بانک کانادا در پیش چشمان ما پیراهن و زیر پیراهن خود را از تن بیرون کند!!!
موضوع مطلب : سه شنبه 90 فروردین 30 :: 2:27 عصر :: نویسنده : ئابا ژیار
فلسفه الاکلنک ، اثبات بزرگیِ کسی است که فرو میشیند تا دیگری پرواز را تجربه کند!! موضوع مطلب : پیوندهای روزانه پیوندها
لوگو آمار وبلاگ
|
||