سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
jiyar
یکشنبه 90 اردیبهشت 25 :: 7:51 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

سایه در ششم اسفند ماه 1306 خورشیدی در رشت بدنیا آمد.
او را بیشتر با همین نام شاعرانه و کمتر با نام واقعی اش "امیر هوشنگ ابتهاج"می
شناسند.
تحصیلات ابتدائی و قسمتی از متوسطه را در رشت میگذراند. و هنوز دورهُ دبیرستان
را به
پایان نرسانده راهی تهران میشود. در تهران با شاعران جوان کمابیش هم سن و سالش
آشنا
میگردد که "نادر نادرپور" "منوچهر شیبانی"، "فروغ فرخزاد"، "سهراب سپهری"،
"احمد شاملو"
، "سیاوش کسرائی" و "مهدی اخوان ثالث" از زمرهً اینانند. اشعار او در نیمه دوم
دههُ 1320و
نیمه اوُل دههُ 1330 غالباً جنبهُ ادبی اجتماعی دارد و در نشریه ها و مجلاُت و
روزنامه هایی
مانند "سخن" ،"کاویان" ،"صدف"، "مصلحت" ،"جهان نور" و "کبوتر صلح" نشر می یابد
و چون
هم شعر نو می گوید هم غزل شهرتی دو جانبه بدست می آورد. سایه در نیمه دوم دهه
1320
به شعر نو رو می آورد و تا مدتی به تجربه های "فریدون توللی" و "شهریار" توجه
نشان میدهد

ادامه مطلب ...


موضوع مطلب :

یکشنبه 90 اردیبهشت 25 :: 7:47 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

در شبی تاریک
که صدایی با صدایی در نمی آمیخت
و کسی کس را نمی دید از ره نزدیک
یک نفر از صخره های کوه بالا رفت
و به ناخنهای خون آلود
روی سنگی کند نقشی را و از
آن پس ندیدش هیچ کس دیگر
شسته باران رنگ خونی را که از زخم تنش جوشید و روی صخره ها خشکید
از میان برده است طوفان نقشهایی را
که به جا ماند از کف پایش
گر نشان از هر که پرسی باز
بر نخواهد آمد آوایش
آن شب
هیچ کس از ره نمی آمد
تا خبر آرد از آن رنگی که در
کار شکفتن بود
کوه : سنگین ‚ سرگردان ‚ خونسرد
باد می آمد ولی خاموش
ابر پر میزد ولی آرام
لیک آن لحظه که ناخنهای دست آشنای راز
رفت تا بر تخته سنگی کار کندن را کند آغاز
رعد غرید
کوه را لرزاند
برق روشن کرد سنگی را که حک شد روی آن در لحظه ای کوتاه
پیکر نقشی که باید جاودان می ماند
امشب
باد وباران هر دو می کوبند
باد خواهد بر کند از جای سنگی را

و باران هم
خواهد از آن سنگ نقشی را فرو شوید
هر دو می کوشند
می خروشند
لیک سنگ بی محابا در ستیغ کوه
مانده بر جا استوار انگار با زنجیر پولادین
سالها آن را نفرسوده است
کوشش هر چیز بیهوده است
کوه اگر بر خویشتن پیچد
سنگ بر جا همچنان خونسرد می ماند
و نمی فرساید آن نقشی که رویش کند در یک فرصت باریک
یک نفر کز صخره های کوه بالا رفت
در شبی تاریک




موضوع مطلب : شعر
یکشنبه 90 اردیبهشت 25 :: 7:43 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

ابلاغ: رساندن اوراق دعوی مانند اخطاریه،اجرای حکم،اجراءسند و..... به اطلاح شخص یا اشخاص معین با رعایت تشریفات قانونی.

ابلاغ واقعی:رساندن اوراق دعوی به خود شخص مخاطب یعتی شخصی که هدف ازابلاغ اطلاح دادن به اوست از طریق خودش یا وکیل اش.

ابلاغ قانونی:هر گونه ابلاغی که مطابق مقررات قانون است ولی به شخص مخاطب یا وکیل او صورت نمی گیرد برای مثال اگر برگه اخطاریه وقت حضور در دادگاه به همسر مخاطب ابلاغ شود ابلاغ قانونی است.

اتلاف:از بین بردن مال دیگری را گویند چه قسمتی از یک مال باشد و چه تمام آن،با اتلاف مال دیگری برای اتلاف کننده مسئولیت مدنی ایجاد می شود چه تلف عمدی چه غیر عمدی باسد. یعنی فرقی نمی کند کسی عمدا ًخانه دیگری را آتش بزند یا با روشن کردن آتش بیش از حد متعارف در حیات منزل خود بدون آنکه قصد آتش سوزی منزل را داشته باشدآتش به خانه دیگری سرایت کرده و موجب اتلاف گردد.

ادامه مطلب ...


موضوع مطلب :

یکشنبه 90 اردیبهشت 25 :: 7:38 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

به نشانی کمپانی مزدا که در زیر درج شده بروید :

http://www.mazda.com/profile/vision

در سمت راست صفحه ای که باز می شود شرکت مزدا دلیل نام گذاری خود را توضیح داده است.
متن انگلیسی زیر عین متن مندرج در سایت مزداست.
خود ببینید و بخوانید.

The company"s name, "Mazda," derives from Ahura Mazda, a god of the earliest civilizations in West Asia . We have interpreted Ahura Mazda, the god of wisdom, intelligence and harmony, as the symbol of the origin of both Eastern and Western civilizations, and also as a symbol of automobile culture. It incorporates a desire to achieve world peace and the development of the automobile manufacturing industry. It also derives from the name of our founder, Jujiro Matsuda.

برگردان متن بالا : "نام شرکت، «مزدا» برگرفته از اهورا مزدا، خدایی از تمدنهای پیشین آسیای غربی، می باشد. ما اهورا مزدا را خدای خرد، هوش و هماهنگی پنداشته ایم، به عنوان نشانه ای اصلی در هردو تمدن غربی و شرقی، و همچنین نشانه فرهنگ ماشینی. این شامل میل به رسیدن به صلح جهانی و توسعه صنعت خودروسازی است. همچنین برگرفته از نام مؤسس شرکت ما جوجیرو ماتسودا می باشد."

********************

ما خدایانمان را راندیم و چنین شدیم، آنها خدایانمان را پذیرا گشتند و چنان شدند...

 




موضوع مطلب :

حافظا ، خود را با تو برابر نهادن جز نشان دیوانگی نیست
تو آن کشتی ای هستی که مغرورانه باد در بادبان افکنده

و سینه دریا را می شکافد و پا بر سر امواج می نهد

و من آن تخته پاره ام که بیخودانه سیلی خور اقیانوسم

در دل سخن شورانگیز تو گاه موجی از پس موج دیگر می زاید

و گاه دریایی از آتش تلاطم می کند

اما مرا این موج آتشین در کام خویش می کشد و فرو می برد

با این همه هنوز در خود جراتی اندک می یابم

که خویش را مریدی از مریدان تو شمارم

زیرا من نیز چون تو در سرزمینی غرق نور زندگی کردم و عشق ورزیدم .

.

این اشعار زیبا متعلق به گوته است . بزرگ مردی که ادبیات جهان ، تا به امروز خود را مدیون او میداند . بزرگترین شاعر آلمان و یکی از بهترین شاعران جهان که چنین فروتنانه در برابر حافظ شیراز کرنش میکند و با آن همه بزرگی و اشعار سحرانگیز خود را در برابر او به هیچ می انگارد . گوته به مانند مرادش حافظ ، از عنفوان جوانی عاشق زیست و تا واپسین لحظات عمرش عاشق زندگی کرد و عاشق مرد . عشق به دو چیز ، کلام مسخ کننده حافظ و معشوق زیباروی دوران سالخوردگییش زلیخا .

.

خود او در جایی خطاب به زلیخا میگوید " دلم میخواست باز برایت شعر بگویم ، اما چگونه میتوان سخنی را که مال حافظ نیست ، شعر دانست . چطور میشود شعری را که از حافظ شیراز نباشد برای معشوق خواند ."

ادامه مطلب ...


موضوع مطلب :

یکشنبه 90 اردیبهشت 25 :: 7:14 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

http://www.goonagoon.net/page.php?gid=1331&p=1




موضوع مطلب :
یکشنبه 90 اردیبهشت 25 :: 7:9 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

پوستینی کهنه دارم من
یادگاری ژنده پیر از روزگارانی غبار آلود
سالخوردی جاودان مانند
مانده میراث از نیاکانم مرا ، این روزگار آلود
جز
پدرم آیا کسی را می شناسم من
کز نیاکانم سخن گفتم ؟
نزد آن قومی که ذرات شرف در خانه ی خونشان
کرده جا را بهر هر چیز دگر ، حتی برای آدمیت ، تنگ
خنده دارد از نایکانی سخن گفتن ، که من گفتم
جز پدرم آری
من نیای دیگری نشناختم هرگز
نیز او چون من سخن می گفت
همچنین دنبال کن تا آن پدر جدم
کاندر اخم جنگلی ، خمیازه ی کوهی
روز و شب می گشت ، یا می خفت
این دبیر گیج و گول و کوردل : تاریخ
تا مذهب دفترش را گاهگه می خواست
با پریشان سرگذشتی از نیاکانم بیالاید
رعشه می افتادش اندر دست
در بنان درفشانش کلک
شیرین سلک می لرزید
حبرش اندر محبر پر لیقه چون سنگ سیه می بست

ادامه مطلب ...


موضوع مطلب :

یکشنبه 90 اردیبهشت 25 :: 7:4 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

http://www.talalink.com/boxu/redirect.php?id=MTc4&m=link




موضوع مطلب :
یکشنبه 90 اردیبهشت 25 :: 6:59 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

http://www.goonagoon.net/page.php?gid=1325&p=1




موضوع مطلب :
جمعه 90 اردیبهشت 23 :: 9:50 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

آن عاشقان شرزه ، که با شب نزیستند

رفتند و شهر ندانست کیستند

فریادشان تموج شط حیات بود

چون آذرخش در سخن خویش زیستند

مرغان پرگشوده توفان که روز مرگ

دریا و موج و صخره بریشان گریستند

می گفتی ای عزیز!: سترون شده ست خاک

اینک ببین برابر چشم تو چیستند

هر صبح و شب به غارت توفان روند و باز،

باز،آخرین شقایق این باغ نیستند

 




موضوع مطلب : شعر
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >   
پیوندها
لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 161
  • بازدید دیروز: 3
  • کل بازدیدها: 172837