سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
jiyar
شنبه 90 اردیبهشت 31 :: 8:59 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

گل مریم! تنت دلتنگ باغه
میدونم قصر اونجا بی چراغه

میگن آب و هوای قلبا سرده
گل یخ روی خاکش خونه کرده

تمام لحظه ها از جنس سنگه
برای اون دلی که تنگ تنگه

گل مریم ببین! راهت چه دوره
فضای خونه بی تو سوت و کوره

گذشتی از همه، بارتو بستی
غریبونه، یه جای نو نشستی

یه جا که خیلی بارونی نباشه
همیشه ترس ویرونی نباشه

کسی از حسرت بودن نمیره
کسی عشقو از آئینه نگیره

یه جایی که نفس دزد نفس نیست
جواب هیچ فریادی قفس نیست

کسی فکر فراموشی نباشه
دوای درد بیهوشی نباشه

گل مریم! اگه ابرا سیاهه
از اینجا تا بهار، چند کوچه راهه

بیا! باغ از غم دوریت نمیره
ببین! باغ بدون گل کویره

گل مریم بیا! ریشه ات چی میشه*؟*
نگو سخته! پس اندیشه ات چی میشه؟

قفس که قد آزادی نمیشه
واسه تن، جز وطن وادی نمیشه

بیا ! دشت گلا هرزه علفهاش
نباشه گل، علف می شینه رو جاش

گل مریم بیا! باهم بسازیم
خزان میره، به سرما دل نبازیم

گل آزاده گلدونی نمیشه
بیا! اندیشه زندونی نمیشه

بیا! بامن بخوان از عشق وریشه
من اینجا، ریشه در خاکم همیشه

 




موضوع مطلب :
شنبه 90 اردیبهشت 31 :: 8:50 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

روزی بازرگان موفقی از مسافرت بازگشت و متوجه شد خانه و مغازه اش در غیاب او
آتش گرفته و کالا های گرانبهایش همه سوخته و خاکستر شده اند و خسارت هنگفتی به
او وارد امده است .

فکر می کنید آن مرد چه کرد؟!

مرد تاجر پس از نابودی کسب پر رونق خود ، تابلویی بر ویرانه های خانه و مغازه
اش آویخت که روی آن نوشته بود :

مغازه ام سوخت ! اما امیدم نسوخته است ! فردا شروع به کار خواهم کرد!*

 




موضوع مطلب :
شنبه 90 اردیبهشت 31 :: 8:25 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

http://up.vatandownload.com/images/rsjki73rmnfw9nu9l9q.jpg




موضوع مطلب :
شنبه 90 اردیبهشت 31 :: 8:21 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

بی هـمگان به سر شود، بی ‌تو به سر نمی‌شود
داغ تـــو دارد ایــن دلــم، جـای دگــر نمی‌شود

دیـده عـقـل مـست تـو، چــرخـه چـرخ پست تو
گوش طرب به دست تو، بی‌تو به سر نمی‌شود

جان ز تو جوش می‌کند، دل ز تو نوش می‌کند
عـقـل خـروش مـی ‌کـند، بی‌تو به سر نمی‌شود

خـمـر مـن و خـمار من، بـاغ مـن و بـهـار مـن
خـواب مـن و قـرار من، بی‌تو به سر نمی‌شود

جاه و جلال من تویی، مُلـکـت و مال من تویی
آب زلال مـــن تـویـــی، بی‌تو به سر نمی‌شود

گـاه ســوی وفـا رَوی، گــاه ســـوی جـفـا رَوی
آن مـــنـــی کــجـا روی، بی‌تو به سر نمی‌شود

دل بـنـهـنـد بــرکـنـی، تـوبته کـنـنـد بـشـکـنـی
این همه خود تو می‌کنی، بی‌تو به سر نمی‌شود

بی تو اگر به سـر شـدی، زیر جهان زبر شدی
بــاغ ارم ســقــر شــدی، بی‌تو به سر نمی‌شود

گـر تـو سـری قدم شوم، ور تـو کـفی علم شوم
ور بـروی عــدم شـــوم، بی‌تو به سر نمی‌شود

خـواب مـرا ببسته‌ ای، نـقـش مترا بـشـسـته‌ای
وز هــمــه‌ ام گسسته‌ ای، بی‌تو به سر نمی‌شود

گـر تـو نـبـاشی یـار من، گشـت خراب کار من
مـونـس و غـمـگـسار من، بی‌تو به سر نمی‌شود

بی تونه زندگی خوشم، بی‌ تو نه مردگی خوشم
سـر ز غـم تو چون کـشم، بی‌تو به سر نمی‌شود

هر چـه بگویـم ای سـند نیست جدا ز نیک و بد
هم تو بگو به لـطف خـود، بی‌تو به سر نمی‌شود
  
*دیوان شمس تبریزی*

 




موضوع مطلب :
شنبه 90 اردیبهشت 31 :: 8:3 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

فقر اینه که 5 بار مکه رفته باشی و گرسنگی و درموندگی همسایه بغلیت رو ندونی!!!




موضوع مطلب :
شنبه 90 اردیبهشت 31 :: 7:50 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

پیش از اینها فکر می کردم خدا
خانه ای دارد کنار ابرها

مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس خشتی از طلا

پایه های برجش از عاج وبلور
بر سر تختی نشسته با غرور

ماه برق کوچکی از تاج او
هر ستاره، پولکی از تاج او

اطلس پیراهن او، آسمان
نقش روی دامن او، کهکشان

رعد وبرق شب، طنین خنده اش
سیل وطوفان، نعره توفنده اش

دکمه ی پیراهن او، آفتا ب
برق تیغ خنجر او ماهتاب

هیچ کس از جای او آگاه نیست
هیچ کس را در حضورش راه نیست

پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
از خدا در ذهنم این تصویر بود

آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اش در آسمان،دور از زمین

ادامه مطلب ...


موضوع مطلب :

شنبه 90 اردیبهشت 31 :: 7:17 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

به کجا چنین شتابان؟
گون از نسیم پرسید

- دل من گرفته زاین جا
هوس سفر نداری ز غبار این بیابان؟- همه آرزویم اماچه کنم که بسته پایم.

به کجا چنین شتابان؟

- به هر آن کجا که باشدبه جز این سرا، سرایم - سفرت به خیر اما تو و دوستی،
خدا راچو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی به شکوفه‌ها، به باران برسان سلام
ما را

  - شعر سفر به خیر که از مجموعه *در کوچه باغ‌های نشابور* گزیده شده است-





موضوع مطلب :
پنج شنبه 90 اردیبهشت 29 :: 11:12 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

دست و پا زدن و فریاد زدن همیشه نشانه بیداری نیست گاهی نشانه خواب بودن ، کابوس دیدن و هذیان گفتنه اما ایرانی ها دیگه کاملا تبدیل شدیم به ملت زنده باد مرده باد !

 ما دین نداریم مگر اینکه یکی یه جایی کاریکاتور پیامبر رو بکشه ، یا بخوان قرآن بسوزونن ، یا تو حرم و اماکن مقدس بمب بزارن یه روز مهران مدیری میشه قهرمان ملی و همه برای قهوه تلخش سینه چاک می کنن ، فردا میشه مزدور حکومتی ، یه روز حیثیت افتخاری رو میبریم یه روز لیلا اوتادی میشه فاحشه ، یه روز فوتبالیست ها دست بند سبز می بندن میشن افتخار ملی یه روز میرن با احمدی نژاد فوتبال بازی می کنن فحش شون میدیم ، قبل از هر سری اخراجی ها میگیم ما فیلم این چماق به دست رو نمی خریم اما باز هم میشه پر فروش ترین فیلم سینما........................و و و و و و و و و و و .............. 

 




موضوع مطلب :
پنج شنبه 90 اردیبهشت 29 :: 11:1 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

لئو تولستوی نویسنده شهیر روس می گوید :" کسانی که می گویند اگر به مردم آزادی 
داده شود از آن سوء استفاده خواهند کرد ، درست مانند کسانی هستند که معتقدند
باید همه درختان انگور را از ریشه در آورد چون عده ای هستند که باده می نوشند و
مست می کنند ."


شاردن ، سیاح معروف فرانسوی می نویسد : " شاه عباس جهت تنبیه متملقان درباری ،
امر کرد در مجلسی سر قلیانها را به جای تنباکو از پشکل الاغ پر ساخته و آتش روی
آنها قرار دادند .

پس از آن که در باریان مشغول پک زدن به قلیانها شدند شاه عباس گاه و بیگاه می
گفت :این تنباکوها را حاکم همدان برایم فرستاده است . کیفیت آن چگونه می باشد ؟
و هر یک از درباریان حاضر در حالی که به شدت سرفه می کردند در پاسخ با لحنی
چاپلوسانه جواب می دادند :قربان این تنباکو فوق العاده عالی و خوش عطر و بو است
و در جهان بهتر از آن پیدا نمی شود ! "


از جناب ساعد پرسیدند :"آفتاب مفیدتر است یا ماه ؟"

گفت :" مطلب به این واضحی که پرسیدن ندارد ! آفتاب روز روشن بیرون می آید که
وجودش چندان مفید نیست . ولی ماه شبهای تاریک را روشن می کند ، پس معلوم است که
نفعش هزار برابر آفتاب است !"


برگرفته از تارنمای دیگه چه خبر




موضوع مطلب :
پنج شنبه 90 اردیبهشت 29 :: 10:31 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

میگویند حدود 700 سال پیش، در اصفهان مسجدی میساختند.روز قبل از افتتاح مسجد، کارگرها و معماران جمع شده بودند و آخرین خرده کاری ها را انجام میدادند.پیرزنی از آنجا رد میشد وقتی مسجد را دید به یکی از کارگران گفت: فکر کنم یکی از مناره ها کمی کجه!کارگرها خندیدند. اما معمار که این حرف را شنید، سریع گفت : چوب بیاورید ! کارگر بیاورید ! چوب را به مناره تکیه بدهید. فشار بدهید. فششششششااااررر...!!!و مدام از پیرزن میپرسید: مادر، درست شد؟!!مدتی طول کشید تا پیرزن گفت : بله ! درست شد !!! تشکر کرد و دعایی کرد و رفت...کارگرها حکمت این کار بیهوده و فشار دادن مناره را پرسیدند ؟!معمار گفت : اگر این پیرزن، راجع به کج بودن این مناره با دیگران صحبت میکرد و شایعه پا میگرفت، این مناره تا ابد کج میماند و دیگر نمیتوانستیم اثرات منفی این شایعه را پاک کنیم...این است که من گفتم در همین ابتدا جلوی آن را بگیرم !

 

 




موضوع مطلب :
1   2   3   4   5   >>   >   
پیوندها
لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 33
  • بازدید دیروز: 2
  • کل بازدیدها: 173665