سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
jiyar
سه شنبه 91 مرداد 10 :: 2:34 عصر ::  نویسنده : ئابا ژیار

روزی حضرت سلیمان (ع ) در کنار دریا نشسته بود،

نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی را باخود به طرف دریا حمل می کرد  .
 سلیمان (ع) همچنان به او نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید  .
 در همان لحظه قورباغه ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود.
مورچه به داخل دهان او وارد شد و قورباغه به درون آب رفت.
 سلیمان مدتی در این مورد به فکر فرو رفت و شگفت زده فکر می کرد.
ناگاه دید آن قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود.
آن مورچه آز دهان او بیرون آمد، ولی دانه ی گندم را همراه خود نداشت.
 سلیمان(ع) آن مورچه را طلبید و سرگذشت او را پرسید.
 
 مورچه گفت : 
" ای پیامبر خدا در قعر این دریا سنگی تو خالی وجود دارد و کرمی در درون آن زندگی می کند.
خداوند آن را در آنجا آفرید او نمی تواند از آنجا خارج شود و من روزی او را حمل می کنم.
خداوند این قورباغه را مامور کرده مرا درون آب دریا به سوی آن کرم حمل کرده و ببرد.
این قورباغه مرا به کنار سوراخی که در آن سنگ است می برد و دهانش را به درگاه آن سوراخ می گذارد
 من از دهان او بیرون آمده و خود را به آن کرم می رسانم و دانه گندم را نزد او می گذارم و سپس باز می گردم
و به دهان همان قورباغه که در انتظار من است وارد می شود او در میان آب شنا کرده مرا به بیرون آب دریا
می آورد و دهانش را باز می کند و من از دهان او خارج میشوم."
 
سلیمان به مورچه گفت :
 "وقتی که دانه گندم را برای آن کرم میبری آیا سخنی از او شنیده ای ؟"
 مورچه گفت آری او می گوید :
 ای خدایی که رزق و روزی مرا درون این سنگ در قعر این دریا فراموش نمی کنی رحمتت را نسبت به بندگان با ایمانت فراموش نکن
- و چون انسان را نعمت بخشیم روى برتابد و خود را کنار کشد و چون آسیبى بدو رسد  
دست به دعاى فراوان بردارد. سوره فصلت - آیه 51



موضوع مطلب :

پیوندها
لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 266
  • بازدید دیروز: 3
  • کل بازدیدها: 172942