سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
jiyar
شنبه 90 خرداد 14 :: 11:8 عصر ::  نویسنده : ئابا ژیار

شاعر بی پول
یک شب نصرت رحمانی وارد کافه نادری شد و به اخوان ثالث گفت : من همین حالا سی  تومن پول احتیاج دارم . اخوان جواب داد : من پولم کجا بود ؟ برو خدا روزی ات را  جای دیگری حواله کند. نصرت رحمانی رفت و بعد از مدتی بر گشت و بیست تومان پول و  یک خودکار به اخوان داد . اخوان گفت این پول چیه ؟ تو که پول نداشتی . نصرت
 رحمانی گفت : از دم در ؛ پالتوی تو رو ورداشتم بردم پنجاه تومن فروختم . چون  بیش از سی تومن لازم نداشتم ؛ بگیر ؛ این بیست تومن هم بقیه پولت ! ضمنا، این  خودکار هم توی پالتوت بود !!!

میرسونمت
یک شب که باران شدیدی میبارید پرویز شاپور از شاملو پرسید : چرا اینقدر عجله
 داری ؟ شاملو گفت : می ترسم به آخرین اتوبوس نرسم . پرویز شاپور گفت : من
 میرسونمت . شاملو پرسید : مگه ماشین داری ؟ شاپور گفت : نه ! اما چتر دارم !!

مراعات همسر
همسر حمید مصدق -لاله خانم - روی در ورودی سالن خانه شان با خط درشت نوشته بود:
 حمید بیماری قلبی دارد . لطفا مراعات کنید و بیرون از خانه سیگار بکشید . خود
 حمید مصدق هم میآمد بیرون سیگار میکشید و میگفت : به احترام لاله خانم است!!




موضوع مطلب :

پیوندها
لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 268
  • بازدید دیروز: 3
  • کل بازدیدها: 172944