سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
jiyar
شنبه 90 اردیبهشت 17 :: 7:55 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

دو پاکیزه از کشور پادشا
دو مرد گرانمایه ی  پارسا

یکی نامش ارمایل پاکدین
دگر نام کرمایل پیش بین

چنان بد که بودند روزی بهم
سخن رفت هر گونه از بیش و کم

ز بیدادگر شاه و از لشکرش
وز آن رسمهای بداندرخورش

یکی گفت ما را بخوالیگری
بباید بر شاه رفت آوری

وز آن پس یکی چاره ای ساختن
ز هر گونه اندیشه انداختن

مگر زین دو تن را که ریزند خون
یکی را توان آوریدن برون

برفتند و خوالیگری ساختند
خورشها به اندازه پرداختند

خورش خانه ی پادشاه جهان
گرفت آن دو بیدار خرم نهان

چو آمَدْش هنگام خون ریختن
بشیرین روان اندر آویختن

ازآن روزبانان مردم کُشان
گرفته دو مرد جوان را کشان

دمان پیش خوالیگران تاختند
ز بالا بروی اندر انداختند

پر از درد خوالیگران را جگر
پر از خون دو دیده پر از کینه سر

همی بنگرید این بدان آن بدین
ز کردار بیداد شاه زمین

از آن دو یکی را بپرداختند
جز این چاره ای نیز نشناختند

برون کرد مغز سر گوسپند
برآمیخت با مغز آن ارجمند

یکی را بجان داد زنهار و گفت
نگر تا بیاری سر اندر نهفت

نگر تا نباشی به آباد شهر
ترا در جهان کوه و دشت است بهر

بجای سرش زآن سر بی بها
خورش ساختند از پی اژدها

از اینگونه هر ماهیان سی جوان
از ایشان همی یافتندی روان

چو گرد آمدندی از ایشان دویست
بر آنسان که نشناختندی که کیست

خورشگر بر ایشان بزی چند و میش
بدادی و صحرا نهادیش پیش

کنون کُرد از آن تخمه دارد نژاد
کز آباد ناید بدل بَرْش یاد

 




موضوع مطلب :

پیوندها
لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 254
  • بازدید دیروز: 3
  • کل بازدیدها: 172930