هر بامداد تا نور مهر می دمد از کوه های دور
من بال می گشایم ، چابک تر از نسیم
پیغام صبحدم را
با شعرهای روشن
پرواز می دهم .
انبوه خفتگان را
با نغمه های شیرین
آواز می دهم
از نور حرف می زنم ، از نور
از جان زنده ، از نفس تازه ، از غرور .
اما در ازدحام خیابان
گم می شود صدای من و نغمه های من .
گویند این و آن :
" خود را از این تکاپوی بیهوده وارهان !
بی حاصل است این همه فریاد
در گوش های کر !
دیوانه حرف می زند از نور
با موش های کور ! "
بیگانه با تمامی این حرف های سرد
من ، همچنان صبور
با عشق ، شوق ، شور
انبوه خفتگان را
آواز می دهم .
پیغام صبحدم را
پرواز می دهم
هر سو که می روم
در گوش این و آن
حتی در ازدحام خیابان
از نور حرف می زنم ،
از نور ...
موضوع مطلب :