سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
jiyar
سه شنبه 90 فروردین 30 :: 9:4 صبح ::  نویسنده : ئابا ژیار

شما یادتون نمیاد، تیتراژ شروع برنامه کودک: اون بچه هه که دستشو میذاشت

پشتش و ناراحت بود و هی راه میرفت، یه دفعه پرده کنار میرفت و مینوشت
برنامه کودک و نوجوان با آهنگ وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وگ وگ، وگ... !

شما یادتون نمیاد پسرا شیرن مثه شمشیرن...دخترا موشن مثه خرگوشن !
شما یادتون نمیاد بستنی میهن رو که میگفت مامان جون بستنیش خوشمزه تره !

شما یادتون نمیاد پستونک پلاستیکی مّد شده بود مینداختیم گردنمون !

شما یادتون نمیاد این بازیو
پی پی پینوکیو پدر ژپتو، گُ گُ گُربه نره روباه مکار !

شما یادتون نمیاد هر وقت آقای نجار می رفت بیرون ووروجک خراب کاری می کرد !

شما یادتون نمیاد... سیاهی کیستی ؟منم پارسی کولا

شما یادتون نمیاد دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده سواد داری؟
نه نه بی سوادی نه نه پس تو خر من هستی !

شما یادتون نمیاد آهای، آهای، اهاااااای ، *********،من گشنمه !

شما یادتون نمیاد ماه رمضون که میشد اگه کسی می گفت من روزه ام
بهش میگفتیم: زبونتو در بیار ببینم راست میگی یا نه !

شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم،
بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم

مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم !

شما یادتون نمیاد ، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه
میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم !

شما یادتون نمیاد، یک مدت مد شده بود دخترا از اون چکمه لاستیکی صورتیا
می پوشیدن که دورش پشمالوهای سفید داره !

شما یادتون نمیاد که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو !

شما یادتون نمیاد، دوست داشتیم مبصر صف بشیم تا پای بچه ها رو سر صف جفت کنیم !

 

شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم وقتی میبردنمون پارک، میرفتیم مثل مظلوما
می چسبیدیم به میله ی کنار تاب، همچین ملتمسانه به اونیکه سوار تاب بود
نگاه میکردیم، که دلش بسوزه پیاده شه ما سوار شیم،
بعدش که نوبت خودمون میشد، دیگه عمرا پیاده می شدیم !

شما یادتون نمیاد، پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی
بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم،
همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد !
شما یادتون نمیاد، وقتی مشق مینوشتیم پاک کن رو تو دستمون نگه میداشتیم

بعد عرق میکرد، بعد که میخواستیم پاک کنیم چرب و سیاه میشد و جاش میموند
دیگه هر کار میکردیم نمیرفت، آخر سر مجبور میشدیم سر پاک کن آب دهن بمالیم
بعد تا میخواستیم خوشحال بشیم که تمیز شد، میدیدیم دفترمون رو سوراخ کرده !

شما یادتون نمیاد، اون قدیما هر روزی که ورزش داشتیم با لباس ورزشی می رفتیم مدرسه
احساس پادشاهی می کردیم که ما امروز ورزش داریم، دلتون بسوزه !

شما یادتون نمیاد، سر صف پاهامونو ??? درجه باز می کردیم تا واسه رفیق
فابریکمون جا بگیریم !

شما یادتون نمیاد: آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی !

شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشی می کشیدیم.

بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن

شما یادتون نمیاد، صفحه چپ دفتر مشق رو بیشتر دوست داشتیم
به خاطر اینکه برگه های سمت راست پشتشون نوشته شده بود
ولی سمت چپی ها نو بود !

شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست

اونا یه درس از ما عقب تر باشن !

شما یادتون نمیاد، برای درس علوم لوبیا لای دستمال سبز میکردیم و میبردیم
سر کلاس پز میدادیم !

شما یادتون نمیاد، با آب قند اشباع شده و یک نخ، نبات درست میکردیم میبردیم مدرسه !

شما یادتون نمیاد، تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه
شوتش میکردیم !

شما یادتون نمیاد: دفتر پرورشی با اون نقاشی ها و تزئینات خز و خیل !

شما یادتون نمیاد تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومد


بالا سرمون الکی تو کیفمونو می گشتیم میگفتیم خانوم دفترمونو جا گذاشتیم!!

شما یادتون نمیاد: چی شده ای باغ امید، کارت به اینجا کشید؟؟
دیدم اجاق خاموشه، کتری چایی روشه، تا کبریتو کشیدم، دیگه هیچی ندیدم !

شما یادتون نمیاد، برگه های امتحانی بزرگی که سر برگشون

آبی رنگ بود و بالای صفحه یه "برگه امتحان" گنده نوشته بودن

شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم،

تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه !

شما یادتون نمیاد، توی خاله بازی یه نوع کیک درست میکردیم به اینصورت که بیسکوییت
رو توی کاسه خورد میکردیم و روش آب میریختیم
اییییی الان فکرشو میکنم خیلی مزخرف بود چه جوری میخوردیم ما ))

شما یادتون نمیاد: سه بار پشت سر هم بگو:
گاز دوغ دار، دوغ گازدار!! یا چایی داغه، دایی چاقه !

شما یادتون نمیاد، صفحه های خوشنویسی تو کتاب فارسی سال سوم رو !

شما یادتون نمیاد، قرآن خوندن و شعار هفته (ته کتاب قرآن) سر صف نوبتی بود
برای هر کلاس، بعد هر کس میومد سر صف مثلا میخواست با صوت بخونه میگفت:
بییییسمیلّـــَهی یُررررحمـــَنی یُرررررحییییییم

شما یادتون نمیاد: تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد،

خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم !

شما یادتون نمیاد، یکی از بازی محبوب بچگیمون کارت جمع کردن بود،

با عکس و اسم و مشخصات ماشین یا موتور یا فوتبالیستها..........

 

 




موضوع مطلب :

پیوندها
لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 332
  • بازدید دیروز: 465
  • کل بازدیدها: 173474